روزانه
سلام خوووووووووووبین؟ عنبر نسارا فقط به خاطر تو مرضیه جون شب قبل از اردو دعا کردم که یا خانم ن باهامون بیاد یا خانم ا . صبح اردو وقتی رسیدم مدرسه رفتم پیش هانیه بعد از چند دقیقه مرضیه هم اومد . یهو دیدم شادی وچند نفر دیگه از بچه ها دارن گریه می کنن. فهمیدیم که بابای یکی از بچه های اون کلاسی ها فوت کرده با اینکه دختره رو نمی شناختم ولی خیلی ناراحت شدم و بغز گلومو گرفت ولی گریه نکردم خدا بهش صبر بده. صف نوبت ما بود و هیچ برنامه ای آماده نکرده بودیم فقط مرضیه قرآن خوند و بعد هم لوح های منو بیتا و یکی دیگه از بچه ها رو داد . به سلامتی نتونستم برم همایش و مرضیه لوحم رو گرفت واسم(مرسی مرضیه جون ) حالا جالب اینجاست...
نویسنده :
nafi3
13:31