khatere haye man

این چند روز

1391/6/1 19:37
نویسنده : nafi3
515 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی و عید گذشتتون مبارک

شب پنج شنبه بعد افطار رفتیم خونه عموجان زکیه خانم تازه رسیده بودن و سفره افطار هم هنوز پهن بود

اون شب که تا سحر بیدار بودیم و بعد از سحر تا نزدیک ظهر خوابیدیم . روز پنجشنبه مهمونی عموجان بود و

کلی مهمون داشتن . همه مهمونا رفتن اما ما باز اون جا موندیم تا فردا بعد افطار

که برگشتیم خونه و من  که خیلی حالم بد بود خوابیدم . نزدیک سحر عطیه به زور خودشو کنار من جا

داد و منو که به سختی خوابم برده بود بیدار کرد وقتی مامانم اومد که صدام کنه بیدار بودم به مامانم

گفتم سحری نمی خورم و اصلاً نمی تونم از جام بلند شم تمام استخونام درد میکرد و خیلی تب داشتم .

مامانم تا یکی دو ساعت بالای سرم بود و منو پاشویه میکرد و دستمال خیس روی پیشونیم میذاشت تا تبم کم شه منم از ترس اشکام همین طور می ریخت.

بلاخره خوابیدم و اون روز نتونستم روزه بگیرم بعد از ظهر هم رفتیم دکتر و یک آمپول زدم و یه سری هم اونجا گریه کردم مثه بچه ها.

اون شب ساعت یازده و نیم عید رو اعلام کردن و همه روبوسی کردیم و خوشحال شدیم . فردای همون روز ساعتای سه رفتیم باغ . ساعت 6 با عطیه یگانه و مائده رفتیم اسکیت189320_d_roller.gif بازی کردیم و

خیلی کیف داد.

من و عطیه هم که یکسره برای گرفتن محیا و حمید رضا با هم دعوا داشتیم و اغلب عطیه

پیروز .

قبل شام تو لب تاب سمانه خانم یک سریال خیلی باحال دیدیم که ترسناک بود و 18- . و بعد هم

چندتایی عکس از بچگی مائده جون و عکسای مسافرتشون که خیلی قشنگ بود .

شام پاچین وسیب زمینی درست کرده بودن خییییییییلی خوشمزه بود . اون شب من زود رفتم خوابیدم و بقیه توی باغ بودن و بیدار . تازه خوابم برده بود که یهو دیدیم یه چیزی روی دستمه

چشمامو باز کردم دیدم حمید رضاست که یگانه گذاشتتش اونجا . و بعد از نصیحت که این بچه گناه داره

بده به مامانت دوباره خوابیدم و دعوای یگانه و عطیه برای اینکه کدومشون کجا بخوابن منو بیدار کرد و ...

روز بعد ناهار کوفته داشتن که واقعاً خوشمزه بود .طبق قرار ساعت 6 دوباره رفتیم اسکیت و بعد از دیدن آخرین قسمت خداحافظ بچه برگشتیم .

این چند روز خیلی باحال بود و خدا رو شکر کلاس نداشتم تا امروز که زبان و فیزیک داشتم مهلا گفت که

مرضیه میاد و ما همه خوشحال و منتظر اما نیومد که نیومد

فعلاً بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

زهره ( مامان کوروش )
2 شهریور 91 16:21
سلام نفیسه جون! عجببب از دست این بچه ها!! فک میکنن نی نیا اسباب بازین! الان بهتری خدا رو شکر. خوبه که اسکیت بلدین! منم دوست داشتم یاد داشته باشم.


سلام مرسی خوب شدم به شمام یاد میدیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به khatere haye man می باشد